خانه > كتاب و كتابخواني, زنان > يادداشتي بر كتاب كيميا خاتون اثر سعيده قدس

يادداشتي بر كتاب كيميا خاتون اثر سعيده قدس

کتاب، داستان زندگي کيميا خاتون دختر محمد شاه ايراني و کراخاتون، زيباروي اکدشاني، مي باشد. کراخاتون پس از مرگ شوهرش به عنوان همسر دوم به عقد ازدواج محمد جلال الدين بلخي درمي آيد و کيميا خاتون پس از ازدواج مادرش مدتي در حرم مولانا ساکن مي شود.

پس از آشنايي مولانا و شمس و راه يافتن شمس به حرم مولانا، شمس دل به کيميا خاتون مي بندد و پيشنهاد ازدواج با او را به مولانا مي دهد. البته " براي او وصلت تکاپويي تازه و ناشناخته در راه وصل يار بود. او به آن وصلت به چشم يک عروسي زميني نمي نگريست. او رخ يار را در چهره زيباي آن محبوبه زميني ديده بود …"

با صلاحديد مولانا، دختر نوجوان همسرش به عقد پيرمردي درمي آيد که خود را مريد وي مي داند. کيميا خاتون مثل تمام زنان دوره خودش يا شايد بايد بگويم مثل اکثريت همجنسانش در طول تاريخ، به تصميمي که براي زندگي آينده اش گرفته شده، تن مي دهد. طول دوره زناشويي آنها سه ماه بيشتر دوام ندارد. شمس نسبت به زن جوان و زيبارويش حسود است و گاهي بدبين. در پايان داستان، کيميا خاتون بر اثر کتک هايي که از شمس خورده است، به حالت اغماء افتاده و …

داستان کيميا خاتون داستان تازه و شگرفي نيست. روايتي است از پايمال شدن حقوق انساني زن که تاريخ همواره شاهدش بوده است. اما شايد آنچه اين ماجرا را از نظر عده اي مورد انتقاد قرار داده است، شخصيت مولانا، يکي از شخصيتهاي به شدت مقبول و اسطوره گون تاريخ ادبيات ايران باشد. به خصوص صفحات پاياني کتاب و کنايه اي که از زبان کيميا به نگاه و طرز فکر مولانا به زن مطرح مي شود.

همگان مي دانيم که نگاه مولانا به زن در اشعارش، داراي دو نگرش مثبت و منفي است. از طرفي زن را نماد عشق الهي مي داند مانند ليلي و از سويي او را نماد جسم و نفس و ريا و حرص مي داند. و از نظر او زن بهره چنداني از کمال ندارد. براي نمونه مي توان به موارد زير اشاره کرد:

قصه اعرابي درويش و ماجراي زن او با او به سبب قلت و درويشي، دفتر اول

قصه آن صوفي که زن خود را با بيگانه اي بگرفت، دفتر چهارم

مفتون شدن قاضي بر زن جوحي و باز سال دوم آمدن زن جوحي به اميد بازي پارينه، دفتر ششم

داستان کنيزک شهوت ران خاتون، دفتر پنجم و ….

ذکر مثال هاي فوق به منظور محکوم کردن مولانا به نگاه غيرانساني نسبت به زن نيست. چه همواره بر اين باورم که بررسي آرا و عقايدي که از سوي بزرگان مطرح شده (در هر موردي) بدون در نظر گرفتن شرايط مکاني و زماني و فرهنگ حاکم، دور از درايت و انديشه است. جايي از دکتر شريعتي خواندم که گفته بود اگر من در دو هزار سال پيش بدنيا مي آمدم، 40 يا 50 سال به گونه اي ديگر تربيت مي يافتم و اگر دو هزار سال بعد هم بدنيا بيايم، 40 يا 50 سال با تربيتي متفاوت پرورش خواهم يافت.

نبايد فراموش کنيم که مولانا هم يک انسان است. مثل همه انسانها و تحت تاثير محيط و فرهنگ حاکم. اينکه در آن زمان تصميم مي گيرد دختر نوجوان همسرش را به عقد پيرمردي درآورد که سالهاي 60 را سپري کرده بود، با توجه به شرايط موقعيت اجتماعي زن در آن روزگار، چيز زياد غريبي نيست.

مولانا هم يک مرد است و مثل تمام مردهاي روزگار خودش اختيار زندگي زنان حرم خود را داشته است. زناني که با گذشت زمان به فراموشي سپرده شده اند و هيچ کس، هيچوقت، دغدغه پرداختن به دردهاي آنان را نداشته است. و در عوض نام مولانا و شمس در تاريخ هميشه زنده مي ماند.

معتقدم خانم سعيده قدس، نويسنده کتاب، با اين داستان قصد زير سئوال بردن مولانا، عارف بزرگ قرن هفتم هجري، را ندارد.او فقط خودش را جاي زنان آن روزگار گذاشته است و البته که از نگاه زن امروزي.

جاي کراخاتون، جاي کيميا، حتي جاي مامي، آيا، بي بي جان، اوجي و کرامانا. و بدون قداست پردازي، "به بخشي از زندگي واقعي، خانوادگي و در واقع بعد انساني زندگي مولانا پرداخته است. بخشي از زندگي او که همواره در سايه عظمت ابعاد روحاني، عرفاني و غيرانساني شخصيتش به فراموشي سپرده شده است."

به نظر من اينکه سعيده قدس به خود زحمت داده تا کساني را از لابلاي تاريخ بيرون بکشد که هرگز مورد توجه و اعتنا نبوده اند ، جالب و قابل تامل است. البته اين بدين معنا نيست که تمام جزئيات داستان را مورد تائيد قرار دهيم. هرچند براي رد آن نيز بايد مطالعات بسيار نمود.با توجه به اينکه بهناز علي پور گسکري در مجله جهان کتاب مي گويد که نويسنده اين رمان نهايت وفاداري خود را به تاريخ و شخصيتهاي داستان ادا کرده است.

قلم زيبا و سبک نگارش کم نظير و لذت بخش سعيده قدس و نگاهي که مولانا و شمس را بدون قداست پردازي در حد آدمهاي معمولي که مي توانيم دور و اطراف خود ببينيم ، دسترس پذير مي کند؛ مرا بر آن داشت تا به معرفي اين کتاب بپردازم. تصورم بر اين است که خواندن اين کتاب علاوه بر لذتي که عايد خواننده مي کند و آشنايي با موقعيت اجتماعي زنان در آن دوره، حتي در حرم مولانا، او را با نگاهي نو به دين و مقوله خداشناسي نيز آشنا مي نمايد.

پي نوشت:

1. جهت مطالعه بيشتر و کارشناسانه در اين باره مراجعه کنيد به:
http://www.kalam.se/kimja-khaton.html

http://www.jireyeketab.com/AboutBooks/AboutBooksF/KimiaKhatoon.asp

2. جملات bold شده عينا از کتاب کيميا خاتون اقتباس شده است.

يکي از دوستان در اين زمينه تحقيقاتي انجام داده و به نتايجي رسيده است که پيشنهاد مي کنم خواندن مقاله اش را از دست ندهيد.


يا تاريخ دروغ مي گويد يا شمس يا مولانا(قسمت اول)

يا تاريخ دروغ مي گويد يا شمس يا مولانا(قسمت دوم)

  1. سپتامبر 17, 2007 در 5:21 ب.ظ.

    حالا پستت را كامل خواندم و وارسي كردم.. بايد بگويم همچنان به وفداري ايشان نسبت به تاريخ شک دارم البته ايشان خودشان در بسياري موارد از کتابشان تحت عنوان «قصه» و «افسانه» نام برده اند.
    نکته جالب و مغفول براي من اينجاست که اين داستان را در کتاب «پله پله تا ملاقات خدا»ي استاد زرين کوب نديده ام.. در مورد اشعاري هم که ذکر کردي اينها مگر جنبه قصه ندارند؟ پس تو چطور از قصه حرف ضد زن برداشت ميکني؟ قصه قصه است و براي خود كاراكتر دارد!!
    البته همانطور که گفته ام در مولانا شناسي بسي بي مايه ام به همين علت چند روزي وقت بده تا ببينم چه مي شود کرد.
    اما منصوره عزيز از تو تعجب ميكنم كه چرا صراحتت را كنار گذارده اي، «اين» شخصيت مولانا و شمس از نظر تو قابل دفاع است؟؟ ‏كدام زمانه دوست من؟ انسانيت كه هميشه انسانيت است اين چيزها كه ربطي به زن بودن ندارد!‏ اينجا به حقوق انسانها تجاوز شده است نه زن. به انسانيت تجاوز شده است..
    خوب دقت كن، مولانا شده است دلال محبت(همان لغتي كه تزكيه شده يك فحش ركيك فارسي است!)‏ شمس هم شده يك آدم عقده اي و هوس باز كه البته ظاهرا اسكيزوفرني هم داشته ضمن آنكه گويا به بيماري ساديسم هم مبتلا بوده است!! حالا فقط بايد روشن مي شد كه مولانا فقط براي شمس آدم رديف مي كرده يا كسان ديگري هم يوده اند!‏ شايد عنوان كتاب بعدي ايشان باشد!!
    اينکه مولانا بت نيست شکي ندارم مولانا هم انسان است و اجازه اشتباه دارد مثل همه کس مگر پيامبر خدا اشتباه نمي کرد و خدا در قرآن به ايشان تذکر نداده است؟ پس اشتباه کردن را قبول دارم اما نه در اين حد..

  2. سپتامبر 17, 2007 در 5:22 ب.ظ.

    فكر كنم جوابم را پيدا كردم!‏ من نام اين را مي گذارم بازي با كلمات به طرز ماهرانه!!‏ توجه كن كه كتاب ايشان به چاپ دهم رسيده است و قرار است در آمريكا هم چاپ شود، من يكي كه اصلا از شهرت بدم نمي آيد خانم قدس را نمي دانم!!!

    سعيده قدس گفت: اين اثر مطلقا يک اثر تحقيقي نيست و نمي­تواند يک مرجع تاريخي باشد.

    http://www.saidehghods.com/index_files/Page530.htm

    البته ايشان آدم محترمي است و در يك موسسه خيريه كمك به بيماران سرطاني(محك) هم فعاليت بسيار پررنگي دارد و بسيار انسان فروتني است چون كتاب خود را فمينيستي هم نمي داند!. من به شخصه اين زيركي و باهوشي ايشان را تحسن ميكنم چون دروغ هم نگفته فقط زيركانه سخن گفته است(!)، اصلا نمي توانم برايش ايراد بگيرم..

    حالا ميفهمم كه چرا هيچ بزرگي در نقد كتاب ايشان سخن نرانده است!

    …تا حالا بيدار موندم اگه فردا روزه بگيرم تقصيره توست منصوره(چشمك)

    پ ن:‏ تحقيقاتم البته ادامه خواهد يافت تا ببينم چه مي شود

    پاسخ:
    در حدي نيستم كه در اين مورد نظر كارشناسي بدم كه سعيده قدس نسبت به تاريخ وفادار مانده يا نه؟ اما نظر كارشناساني كه تا به حال ديده ام متفاوت با برداشت توست. در مورد كتاب زرين كوب بايد لينك اولي را كه گذاشتم نگاه مي كردي. اتفاقا ديشب داشتم با خودم فكر مي كردم داستاني كه خوانده ام با روايتي كه زرين كوب مي كند زياد ( البته به جز جزئيات. كه پرداختن به جزئيات و حواشي از جذابيت هاي رمان نويسي است.) فرق نمي كند. اما در مورد صراحت من كه گفته بودي. سينا من فكر مي كنم اينكه ما يك نفر را مولانا يا هركسي را از قرن 7 هجري بيرون بكشيم و با نگاه امروزي او را افكارش و رفتارش را نقد كنيم كاري بس غيرمعقول است. درست است كه معني واژه ها با گذشت زمان عوض نمي شود ولي پررنگ چطور؟ مي داني پشتوانه اين طرز تفكر در باره اجحاف به حقوق زنان و اصلا انسان نتيجه چقدر مبارزه است؟ يك زماني اتفاقا نه چندان دور پدر و مادرها بچه ها را آدم حساب نمي كردند. و حالا… شخصيت قائل نشدن براي بچه ها عمل انساني نيست اينكه بچه ات را بفروشي، به زور شوهر بدهي، به زور سر كار هاي سخت بفرستي. اين رفتار از نگاه انساني هميشه نادرست بوده اما يك زماني امري كاملا عادي بود، نبود؟ اما من به چيز ديگري هم معتقدم اينكه آدمها وقتي اطلاعاتشان در مورد حقوقي كه دارند هرچه بيشتر باشد ، بيشتر از ظلمي كه در حقشان مي شود رنج مي برند. مثلا اگر الان پدري با فرزندش رفتار همين 20 سال پيش را داشته باشد آن فرزند رنج بيشتري مي كشد(ازنظر روحي) تا فرزند 20 سال پيش. من در پستم هم اشاره كرده بودم كه نگاه سعيده قدس به شرايط زن قرن 7 هجري نگاه يك زن امروزي است به همين خاطر من و تو با خواندن اين روايت بيشتر از كيميا رنج مي كشيم. آنروزها زن ها چيز زيادي از حقوق انساني خود نمي دانستند. مثل خيلي از حقوقي كه رعايا يا اصلا انسانها از آن خبر نداشتند. در پايان بايد بگويم من نه مي خواستم و نه مي خواهم از كتاب سعيده قدس و فكرش حمايت كنم و نه مي خواهم كه شخصيت مولانا را زير سئوال ببرم و اشعاري را كه هميشه از آنها لذت مي برم را بي مايه كنم(بد نيست لينك دوم پستم را هم بخواني) فقط معرفي يك كتاب بود كه مطمئنم ارزش خواندن دارد. در ضمن من را هم در جريان تحقيقاتت بذار. خوشحال مي شم . بعد اينكه من حاضرم گناه روزه گرفتنت را به گردن بگيرم خيالت آسوده (؛

  3. سپتامبر 17, 2007 در 5:23 ب.ظ.

    روايتي كه زرين كوب دارد شباهتي به اين قصه ندارد لينكهاي تو را هم خوانده ام فرق داستان زرين كوب در اين است كه بيماريهاي خطرناك شمس وجود ندارد!! بگذار بيشتر از اين شتاب زده نظر ندهم

    پاسخ:
    سينا تو اون كتاب را خوندي يا نه همينطوري نخونده نقد مي كني؟؟؟؟!!!! بيماري شمس را از كجا آوردي؟؟؟ اگه مي خواي راجع به اين داستان نظر بدي كه اصلا پست من در اين باره است و نه ويژگيهاي شخصيتي مولانا و شمس، پيشنهاد مي كنم اول كتاب را بخوني تا دچار پيشداوري نشي. ولي اگه حوصله رمان خوندن را نداري و فقط مي خواي راجع به شمس و مولانا نظر بدي من سراپا گوشم و در اين زمينه بيسوادتراز اونم كه نظر خاصي داشته باشم. ممنون از حضور گرمت.

  4. سپتامبر 23, 2007 در 5:23 ب.ظ.

    منصوره جان گفتم از بين 100 نفر يك نفر همسرش را كتك نميزده يعني 99 ميزده، سوء تفاهم شد..

    قسمت دوم هم آمد!

  5. اکتبر 2, 2007 در 5:24 ب.ظ.

    اتفاقا كتاب جالبيه.ما ايرانيها متاسفانه از بزرگان بخصوص تاريخي كه داريم يه اسطوره بي نقص و عيب مي سازيم.شمس و مولوي هم انسان هستند خدا كه نيستند كه خطا نكنن.زندگي شخصي اين افراد با هنرشان دو چيز كاملا جداست.مثل رودن مجسمه ساز معروف.راستش با خواندن كتاب فكر كردم كه زيادي شمس تبريزي برام قديس شده بود.نكته ديگري كه برام جالب بوده چرا تاريخ در اينموارد از زندگي شمس سكوت كرده برام خيلي سوال بر انگيزه شايد كه مي خواستن شخصيت شمس بدوه نقطه سياهي باقي بماند.

  1. No trackbacks yet.

بیان دیدگاه